نوشته شده در شنبه، 30 تیر، 1386ساعت 12:32 توسط ..:: مدعی محبت ::..
خدایا!
اعتکاف داره از راه می رسه، و امسال رو سیاه تر و سر به زیرتر از پارسال، اصلاً نمی دونم راهم می دن یا نه؟! پارسال قرار گذاشتم، قرار یک سال بندگی، یک سال تسلیم، یک سال...، اما سالی که گذشت برام پر بود از بدی، زشتی، خرابی و تباهی. خیلی سختی ها کشیدم، خیلی اتّفاقات افتاد، امّا نه این طور که من عوض شدم. اگه پارسال مثلاً 1000 تا پلّه فاصله داشتم تا کم ترین درجه ی بندگی، امسال شده 10000. حالا من با این روی سیاه چه طور راهی شم؟ حیف نیست من برم توی اون جمع؟!...
ای خدا...
***
دقایقی پیش، یه پاکت پستی که پشتش اسم من نوشته شده بود، برام رسید. از طرف کانون بود! با تعجّب از این که اصلاً نمی دونستم چیه، بازش کردم.
خدایا... دعوت نامه بود، دعوت نامه ی اعتکاف... خودم هم مونده بودم، این سال ها از این خبرا نبود، ...
"برای سه روز بندگی یه اراده ی حیدری(ع) می خوایم،
یه عشق زهرایی(س) و یه صبر زینبی(س)؛
یه دعوت عمومی از طرف مهربونی که بین بنده ها خوب و بد نمی کنه،
همیشه برای عاشقی دنبال بهونه می گرده و ماه رجب
به حرمت پیامبر رحمة للعالمینش بهترین بهونه هست برای آشتی کنون. ..."
خدایا! چه قدر مهربونی...
و دوباره بر زبان جاری کردم: ...از طرف مهربونی که بین بنده ها خوب و بد نمی کنه...